در همان ابتدای زندگی پدر همیشه مجبور است برای سیر کردن شکم اهل خانه از جان خود مایع بگذارد، هنگامی که خانه را برای کار ترک میکند با چشمانی پر و قلبی مملو از درد و گلویی که بغض امانش را بریده با ما وداع میکند گویی وداع قبل مرگ است.همه در خانه بسان مردگان متحرک در لاک خود فرو رفته و در دل با خدایمان سخن میگویم و از درد هایمان برایش میگویم به راستی که او شنونده ای مهربان است.هنگامی که همه جا مملو از سکوت است. سکوت مطلق با گریه های بی امان و زجه های مهیب که دل را تکه تکه میکند، در هم شکسته میشود.سراسیمه از خانه بیرون می رویم مادرم پاهایش سست شده انگار نای راه رفتن ندارد.خواهرم در دلش آرام و قرار ندارد، می خواهم گریه کنم اما یاد حرف پدرم می افتم که بعد از من مرد خانه تو ای انگا از قبل من توسط پدر انتخاب شده ام برای به دوش کشیدن این درد بزرگ. در را باز میکنم با قامتی استوار اما از درون پاشیده؛ پدرم را می بینم با دستان مشت شده و غرق در خون و چشمانی که برای همیشه به خواب رفته است.به سوی او می دوم دل نمیداند مردانگی را بغض ام میشکند.آری پدرم ما را ترک گفته است. مادرم را میبینم که به موهای خود چنگ میزند،گریه های بی امانش عرش خدا را میلرزاند اما دل ظالمان را نه. دست مشت شده اش را باز میکنم مقداری پول اغشته بخون در دستان مشت او جا مانده است.حال میفهمم پدر از جان خود گذشت تا ما را سیر کند.عمو هایم میگویند باید پول پوکه ای که جان پدرم را گرفته است پرداخت کنیم تا اجازه دفن او صادر شود، انگار ما از میان انسان نما های شهر قالتلی گماشته ایم که پدرم را بکشد و حال باید دست مزد او را پرداخت کنیم. عمو هایم پول پوکه را داده اند حال باید جسم بی جان پدر را برای اخرین بار بشوییم پیشانی اش را از خون و دل نوشته های کیهان...
ادامه مطلبما را در سایت دل نوشته های کیهان دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : keyhandelkhaste73o بازدید : 49 تاريخ : جمعه 4 فروردين 1402 ساعت: 19:45