دل نوشته های کیهان

ساخت وبلاگ
در همان ابتدای زندگی پدر همیشه مجبور است برای سیر کردن شکم اهل خانه از جان خود مایع بگذارد، هنگامی که خانه را برای کار ترک میکند با چشمانی پر و قلبی مملو از درد و گلویی که بغض امانش را بریده با ما وداع میکند گویی وداع قبل مرگ است.همه در خانه بسان مردگان متحرک در لاک خود فرو رفته و در دل با خدایمان سخن میگویم و از درد هایمان برایش میگویم به راستی که او شنونده ای مهربان است.هنگامی که همه جا مملو از سکوت است. سکوت مطلق با گریه های بی امان و زجه های مهیب که دل را تکه تکه میکند، در هم شکسته میشود.سراسیمه از خانه بیرون می رویم مادرم پاهایش سست شده انگار نای راه رفتن ندارد.خواهرم در دلش آرام و قرار ندارد، می خواهم گریه کنم اما یاد حرف پدرم می افتم که بعد از من مرد خانه تو ای انگا از قبل من توسط پدر انتخاب شده ام برای به دوش کشیدن این درد بزرگ. در را باز میکنم با قامتی استوار اما از درون پاشیده؛ پدرم را می بینم با دستان مشت شده و غرق در خون و چشمانی که برای همیشه به خواب رفته است.به سوی او می دوم دل نمیداند مردانگی را بغض ام میشکند.آری پدرم ما را ترک گفته است. مادرم را میبینم که به موهای خود چنگ میزند،گریه های بی امانش عرش خدا را میلرزاند اما دل ظالمان را نه. دست مشت شده اش را باز میکنم مقداری پول اغشته بخون در دستان مشت او جا مانده است.حال میفهمم پدر از جان خود گذشت تا ما را سیر کند.عمو هایم میگویند باید پول پوکه ای که جان پدرم را گرفته است پرداخت کنیم تا اجازه دفن او صادر شود، انگار ما از میان انسان نما های شهر قالتلی گماشته ایم که پدرم را بکشد و حال باید دست مزد او را پرداخت کنیم. عمو هایم پول پوکه را داده اند حال باید جسم بی جان پدر را برای اخرین بار بشوییم پیشانی اش را از خون و دل نوشته های کیهان...ادامه مطلب
ما را در سایت دل نوشته های کیهان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : keyhandelkhaste73o بازدید : 49 تاريخ : جمعه 4 فروردين 1402 ساعت: 19:45

همیشه در حال جنگ بوده ام جنگ با خودم....جنگی که پایانی ندارد، انگار با صلح بیگانه ام، یا شاید دیوانه ام...نمیدانم.هر روز به دیروزم فکر میکنم به کارهای که انجام داده ام جز تو به که پناه برده ام خدای مهربانم.آن هنگام که دست مرا رها کردی در جنگل تنهای ک بسیار بزرگ بود گم شده بودم، مرا به دار گناه کشیدن، سنگ بارانم کردن با حرفهایشان هر روز می مردم هر روز گریه میکردم اما بخششی در کار نبود.کودکیم را به یاد می آوردم هنگامی که غرق تو بودم، همان روز های زیبایی که فقط کافی بود صدایت کنم که به داد دلم برسی، اما چه سود، خود خراب کرده بودم تمام خوبی هایت را به یکباره ندیدم و خود را گرفتار که کرده بودم غیر تو. گمان میکردم مخلوق تو همچون تو خواهند بود پاک و بی ریا اما نبودند. آنها از تو دور بودند بسیار دور مرا به دار گناه آویختن. نمیدانستم چه کنم تا که شبا هنگام دست به دامان تو شدم،باز به سوی من آمدی و مرا به آغوش کشاندی انگار  باز همان کودک ۸ ساله بودم. خدایااااا روی سخنم باتوست ای بهترین همراه من.مرا در رویا های شبانه تنها نگذاشتی صدای به داد دلم رسید،نگاهی به نگاهم نگریست چه نگاه زیبایی که به یکباره مرا بند کشید،هیچ وقت آن نگاه را فراموش نمیکنم و نخواهم کرد.خدایا میدانم تو او را به من رساندی تا تنها نمانم تا آنها که او را به دور از من  میخواندن باز اثبات کنی که تو بالاتر از همگانی آن هنگامی که صدایم را شنیدی و مرا در شبا هنگام تنها نگذاشتی مرا دوباره تولد دادی در میان خواب های شبانه ام.باز به دنیا آمده بودم در میان خواب های سرد زمستان تنهایم نگذاشتی  او را به یاد می آورم در هر لحظه از زندگانیم. ای نگار زیبا روی زندگانیم تو را به خدایمان میسپارم که در هر لحظه مراقب تو دل نوشته های کیهان...ادامه مطلب
ما را در سایت دل نوشته های کیهان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : keyhandelkhaste73o بازدید : 100 تاريخ : شنبه 16 بهمن 1400 ساعت: 17:39

در میان تمامی شب های سرد تکیه گاهم بودی مادرم...در هر لحظه از زندگانیم یارو غمخوارم بودی مادرم...حال ک بی تو تنها مانده ام..بدان که تنها ترینم مادرم...رفتی و مرا در میان سیلی از غم تنهایم گذاشتی شاید مقدر شده بود از جانب خدایمان و گرنه تو که مرا تنها نمی گذاری؟ مگر نه....میدانی بهتر است با زبان کودکیم با تو سخن بگویم.مامان وقتی رفتی دلم کلی پره می‌دونی مامانم تو همه کسم بودی برام دوست بودی رفیق بودی معلم بودی پدر بودی،مامانم تو همه کسم بودی مامان یا بهتره بگم دایه من خیلی دلتنگ توام سر خاک میام که باهات درد و دل کنم که  شاید باورت نشه ساعت ها سر خاک می‌شینم  باهات حرف میزنم سوال یا جوابت رو با قلبم میفهمم گاها میخندم گاها گریه میکنم بهتر بگم با هم گریه میکنیم.می‌دونی من و تو بیست شش سال باهم بودیم  همیشه هم باهم بودیم یادته مامانم شعر شهریار  رو به زبان کردی برات گفتم گفتم که میگه خان ننم بدون من جای نمیره هرجا بره باهم میریم یادته مامان.الان من همونم خان ننم  چرا تنهام گذاشتی مگ همیشه باهم نمی‌رفتیم  چیشد منو جا گذاشتی نکنه من بد شدم نکنه غرق گناه شدم آره مامان من بد شدم بهتر بد باشم چون دلم تحمل نمیکنه که بدون من رفته باشی بهتره بگم بد شدم مامانم برای این تنهام گذاشتی نصف شب های پاییز یادته مریض بودی باهم بیدار بودیم تا خود صبح گربه هامون با هم بود خنده هامون با هم بود غمامون باهم بود حتی بی پولی هامون هم باهم بود.گاه دلت نمیومد  که خستم کنی میگفتی کیهان کاش الان ی استکان چای گرم بود، منم میگفتم من فدات الان برات چای دم میکنم تو جون بخواه پامیشدم چای دم میکردم برات اول آب جوش میزاشتم بعد استکان تمیزت رو می‌شستم و ن دل نوشته های کیهان...ادامه مطلب
ما را در سایت دل نوشته های کیهان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : keyhandelkhaste73o بازدید : 83 تاريخ : شنبه 16 بهمن 1400 ساعت: 17:39

در تمام شب روز به دنبال توضیح دادن هستیم . آن هم به خاطر لحظاتی که زندگی کرده ایم کاری به درستی و اشتباهات زندگانیمان ندارم . چون در آن لحظات زندگی کرده ایم.میخواهم با تو دست به گناه بیندازم حتی دل نوشته های کیهان...ادامه مطلب
ما را در سایت دل نوشته های کیهان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : keyhandelkhaste73o بازدید : 112 تاريخ : يکشنبه 2 آذر 1399 ساعت: 22:06

در میان تاریکی شب به امید خواب های که نوید وصال سر دهند سربر بالین می گذارم،هنوز که چشمانم به تازگی به تاریکی محض عادت میکنند،صدایت نوید آرامش سر میدهد اما به یکبار لهن صدایت حرف های  زیبایت تغییر نمو دل نوشته های کیهان...ادامه مطلب
ما را در سایت دل نوشته های کیهان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : keyhandelkhaste73o بازدید : 123 تاريخ : جمعه 5 ارديبهشت 1399 ساعت: 1:04

با تمام سختی های روزانه ام سربر بالین میگذارم ...در نیمه شب هراسان از خواب بیدار میشوم؛به این سو  آن سو نگاه میکنم اما تو نیستی...نمیدانم شاید دیوانه شده ام یا شاید...در میان این شاید ها به تو فکر میک دل نوشته های کیهان...ادامه مطلب
ما را در سایت دل نوشته های کیهان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : keyhandelkhaste73o بازدید : 123 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 4:23

Girl- thanks for the fun dayدختر : ممنونم بخاطر این روز خوبBoy – no problemپسر : خواهش میکنمGirl- can i ask you a few questionدختر : می تونم چند تا سوال بپرسم؟Boy- sureپسر : البتهGirl – and be honestد دل نوشته های کیهان...ادامه مطلب
ما را در سایت دل نوشته های کیهان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : keyhandelkhaste73o بازدید : 157 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 4:23

Once a Girl when having a conversation with her lover, askedیک بار دختری حین صحبت با پسری که عاشقش بود، ازش پرسیدWhy do you like me..? Why do you love meچرا دوستم داری؟ واسه چی عاشقمی؟I can’t tell the دل نوشته های کیهان...ادامه مطلب
ما را در سایت دل نوشته های کیهان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : keyhandelkhaste73o بازدید : 148 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 4:23

چارلز دیکنز♦♦♦♦♦بزرگ‌ترین ضعف ما در تسلیم شدن است. مطمئن‌ترین راه برای موفق شدن این است که همیشه فقط یک بار دیگر هم تلاش کنی.توماس ادیسون♦♦♦♦♦هدف، همواره از ما دور می‌شود، هر چه به پیشرفت‌های بزرگ‌تری دل نوشته های کیهان...ادامه مطلب
ما را در سایت دل نوشته های کیهان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : keyhandelkhaste73o بازدید : 144 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 4:23

در تاریکی شب سر بر بالین سرد میگذارم ؛چشمانم هنوز گرم نشده که به تو فکر میکنم چه فکر های زیبای فکر های که به دور از گفته هایه این و آن زمانه مرا به تو تو را به من میرسانند. به فکر فرو رفته و تو را در دل نوشته های کیهان...ادامه مطلب
ما را در سایت دل نوشته های کیهان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : keyhandelkhaste73o بازدید : 146 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 4:23